معنی دریاچه نمک اردن

حل جدول

لغت نامه دهخدا

دریاچه ٔ نمک

دریاچه ٔ نمک. [دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ ن َ م َ] (اِخ) بحیرهالمیته. بحرالمیت. دریای نمک در فلسطین. رجوع به بحیرهالمیته و بحرالمیت در ردیفهای خود شود.


اردن

اردن. [اَ دَ] (ع ِا) نوعی از ابریشم یا خز سرخ. (منتهی الارب).

اردن. [اُ دُن ن] (ع ِا) خواب. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). || خواب آلودگی. مقدمه ٔ خواب.

اردن. [اَ / اُ دَ] (اِ) ترشی پالا. (برهان قاطع) (آنندراج). آردَن. (مؤید الفضلاء). آبکش. || کفگیر. (برهان) (آنندراج). کفگیر حلوائیان که شکر و روغن بدان صافی کنند و اهل هند آنرا بونه گویند. (شمس اللغات).

اردن. [اَ دَ / اُ دُن ن] (اِخ) رودخانه ای نزدیک بدمشق.گویند مریم عیسی علیه السلام را در آن رودخانه شست. (برهان). نام رودی که دریاچه ٔ طبریه را به بحیره ٔ لوط (بحرالمیت) پیوندد و آنرا الشریعه نیز نامند. (دمشقی). احمدبن الطیب سرخسی فیلسوف گوید: دو اردن است: اردن کبیر و اردن صغیر. اما کبیر نهریست که به بحیره ٔطبریه ریزد و بین آن و طبریه با زورق، دوازده میل مسافت است. و آب کوهها و چشمه ها در آن جمع شوند و در نهر مذکور جریان یابد و اکثر ضیاع جندالاردن را که بساحل شام و طریق صور پیوندد سیراب کند و سپس این آبهابدریاچه ٔ قرب طبریه ریزد و طبریه برطرف کوهی است مُشرف به این دریاچه و بین این نهر یعنی اردن کبیر و طبریه، بحیره ایست. و اما اردن صغیر نهریست که از دریاچه ٔ طبریه سرچشمه گیرد و بسوی جنوب در وسط غَور جریان یابد و ضیاع غور را مشروب سازد و اکثر مُستغل آن شکر است که از آن بدیگر بلاد شرق برند و در حوالی آن قرای بسیار است و آن جمله بیثان و قراوا و اُریحا و عوجاء و غیره و بر این نهر، قریب طبریه پلی عظیم بسته اند که متجاوز از بیست طاق دارد و نهر مذکور با نهر یرموک بهم پیوندد و نهری واحد گردد و ضیاع غور و ضیاع بثنیه را مشروب کند و سپس بجریان خود ادامه دهد تابدریاچه ٔ منتنه در جانب مغرب غور ریزد. (معجم البلدان). اردن در زبان عبرانی همواره حرف تعریف بدان پیوسته هیرون گویند. مگر در ایوب 40: 23 و مزامیر 42: 6که فقط اردن مذکور است و او عظیمترین رودهای پلسطین است، که از شمال بجنوب جاری شده زمین مقدس را قطع نموده قسمت اعظمش بطرف مغرب واقع میشود و آنرا چهار منبع است. اول منبع حاصبانی که بعین فرار مسمی است و از حوض کم عمقی که بمسافت دوازده میل بشمال تل القاضی واقع است خارج شده با دو نهر کوچک دیگری که از کوههای شرقی جاری میشوند تلاقی کرده بمسافت سه میل در وادئی بسیار زیبا جاری و از آنجا بمسافت شش یا هفت میل در تنگه ای عبور میکند و در نی زار حوله داخل میشود که مسافت آن نی زار تخمیناً هشت میل است و نهر از وسط آن گذشته متدرجاً بر آب آن می افزاید تا وقتی که بدریاچه ٔ حوله ریزد و طول این دریاچه در زمان پریش 7 میل است و علاوه بر این رودهای کوچک چندی نیز در آن وارد میشود. دوم منابع بانیوم یعنی نانیاس حالیه است در این قریه چشمه ایست که منبعش از مغاره ٔ فراخی میباشد که در زیر صخره ٔ عظیمی واقع است و بشمال و مغرب قریه جاری شده بنهر دیگری تلاقی میکند که در همواره ٔ قریه واقع میباشد سوم چشمه های تل القاضی در همواره ایست، که بمسافت سفر یکساعت از بانیاس دور است و در آنجا دو چشمه است یکی بزرگتر که به گمان پورتر چشمه ٔ سوریه میباشد و از تلاقی این چشمه با چشمه ٔ دیگر تل القاضی رودی تشکیل مییابد که عرضش مابین 36 و 45 ذرع است و این رود در نهایت سرعت جاری شده بمجرائی که از بانیاس می آید برخورده بطرف کوههای شرقی جاری میشود و با حاصبیانی برخورده بطرف آبهای میروم یعنی حوله متصل میگردد و توصیف چشمه های تل القاضی بر حسب قول یوسفوس این است که ( (منبع اخری اردن اند و الاَّن بعین الدای مسمی و در محل شهردان که لایش قدیم باشد واقع است)). و موضع این شهر موافق قول یوسبلیوس و جرم تا بانیاس 4 میل رومی مسافت دارد و این مطابق مسافت چشمه های حالیه است. چهارم رود سَعّار است که با نهر بانیاس متحد میشود و در ایام تابستان بسیار کم آب میباشد و چون اردن از دریاچه ٔ حوله دوازده میل طی مسافت نموده در این بین به قدر 817 قدم پائین افتاده از وسط دریای طبریه میگذرد و معبرش را از وسط دریای مرقوم دوازده میل رو بپائین بخوبی میتوان تعیین کرد و از آنجا بخط غیر مستقیم که بخط مستقیم تخمیناً 65 میل میشود بطرف جنوب جاری شده آب صاف و خوشگوار خود را بدریای تلخ سدوم میریزد و فی الحقیقه بسیار عجیب است که در مسافت 145 میل بخط مستقیم از برفهای حرمون تا وادی کثیر خیلی گرم اریحاکه گرم ترین امکنه ٔ کره ٔ زمین است بقدر 880 ذرع پائین میرود فیمابین این دو دریا یعنی دریای طبریه و بحیره الموت دشت اردن است. (2 پادشاهان 25: 4 و2 تواریخ 4: 17) که اعراب آنرا الغور گویند. عرض رویهم رفته ٔ اینجا به اریحا نرسیده تخمیناً 5 میل است لکن نزدیک اریحا 12 میل میشود و از هر دو طرف تقریباً به تمام طولش تا تپه های مغربی که 300- 350 ذرع مرتفع و کلیهً راست و سربالا هستند محدود است لکن تپه های حدود مشرقش قدری سراشیب و ارتفاعشان دو چندان است. این وادی ریگزار بغیر از جاهائی که چشمه ها و رودهای کوچک از آن جاری باشد در نهایت گرمی و عاری از نباتات میباشد و تپه های مخروطی شکل بسیاری در آنجا بنظرمیرسد. در وسط این وادی سفلی مجرای مارپیچی شکل روداست که از 4- 15 ذرع از سطح دشت پست تر میباشد اطراف این رود دارای اشجار و بوته های فراوان بید و شوره گز و خرزهره و غیره میباشد و بسا میشود که در بعضی جاها ساحلش عریض تر و بدین لحاظ نباتات در آنجا بیشتر یافت شود طرف اعلایش حاصل خیز و مزروع و اما طرف اسفلش دارای نی زارهای بسیار است و بیشه ها و جنگلهائی که بالنسبه برود نزدیک تراند سابقاً مسکن حیوانات درنده بوده که در زمان طغیان آب آن محل را ترک کرده بالا میرفته اند چنانکه یرمیای نبی در فصل 49: 19 و 50: 44 از صحیفه ٔ خود آن را ضرب المثل کرده میفرماید ( (اینک او مثل شیر از طغیان اردن برخواهد آمد)) امکان دارد که حال مجرای حالیه ٔ اردن از قدیم عمیق تر شده باشد با وجود این در بهار آب نه تنها فاصله ای را که فیمابین سواحل است میپوشاند بلکه در بسیار جاها خود سواحل را نیز می پوشاند. (1- تواریخ 12: 15). یکی از صاحب منصبان دولت متحده ٔ اتازونی نایب لینچ نام که در 1848 م. از اردن عبور کرده میگوید هر چند مسافت راه از دریای جلیل تا بحرالموت فقط 65 میل است با وجود این به 200 میل میرسد و اختلاف عرضش به اختلاف مکان از 22 الی 60 ذرع و عمقش از 1- 4 ذرع میباشد آبش نسبت بفصول سال تفاوت کلی دارد اکثر اوقات تندرو و قوی است سراشیبها و معبرهای بسیار دارد که نایب لینج فوق تخمیناً 27 از آنها را حتی برای سفاین فلزی خود هم خطرناک دانسته وچون دریای طبریه 200 ذرع از بحرالموت و 250 ذرع از بحر متوسط پائین تر است بنابراین پستی اردن درمیان این دو دریا 180 ذرع است. آبهای اردن با وجود تیرگی خنک و ملائم است و در کثرت وجود ماهی نظیر دریای جلیل میباشد. پل سنگی کهنی در ایام سابق پائین تر از دریاچه ٔ حوله بر این رود بوده و آثار پل دیگری نیزدر جنوب دریای طبریه باقی است و علاوه بر اینها نیز دو معبر دیگر دارد، اولی را که در نزدیکی ادام است الدامیه گویند. (یوشع3: 16) و دیگری را که نزدیک بجائی است که سیاحان خود را شست و شو میکنند جسرالشریعه نامند. معبرهای چندی که در اوقات معینه بکار آیند درنوشتجات مقدسه وارد گشته از قرار معلوم عبور یشوع واسرائیلیان در مدت طغیان اردن بوده. (یوشع 3: 15). و آن رود پرآب و سریع الحرکه در مقابل اریحا از روی اعجاز از جریان بازداشته شده آبهای دست پائین بدریا جاری گشته و آبهای بالا در جای خود باز ایستادند و درته رود محل وسیعی برای عساکر اسرائیلیان مهیا گشت. علاوه بر این دو دفعه ٔ دیگر نیز این معجزه بر رود اردن واقع شد یعنی هنگامی که ایلیا و الیشاع از آن عبورکردند. (2 پادشاهان 2: 8 و 14). در آبهای این رود برص نعمان سریانی طاهر شد و تبر بی دسته ٔ تبرداران که در آن افتاده بود بفرمان الیشاع بر روی آب آمد. (2 پادشاهان 5: 14 و 6: 6). و خداوند ما هم در همین جا از دست یحیی تعمید یافت. (انجیل متی 3: 13). و هزاران از حجاج شعب مختلفه که اسماً مسیحی میباشند همواره وسط اپریل ماه فرنگی هر سال بیادگاری آن غسل مبارک مسیح در روز معینی در تحت محافظت فوجی از اتراک بدیدن آن رود مقدس رفته از آبهایش میاشامند و غسل کرده بعد از یک دو ساعت دیگر به اورشلیم مراجعت مینمایند.
فروع اردن: بدانکه اردن را فروع قابل ذکر هست من جمله نهر عظیمی است که آن را یرموق گویند و در قدیم الایام به هایر و مکس موسوم بوده و دیگری یبوق است که هر دو بطرف مشرق اردن بودند و علاوه بر آنها یازده نهر صغیر یا جدول نیز بود که از کوه جلعاد جاری میشده و غالباً در فصل تابستان می خشکیدند و قصد از آن طرف اردن بیشتر اوقات به معنی طرف مشرق میباشد لکن ذکر این کلمه قبل از فتوحات یوشع قصد از طرف مغرب بوده اما در این ایام اردن در بحیرهالموت جاری و مفقود میشود لکن اغلب اشخاص گمان برده اند که در ایام سابق قبل از انهدام شهرهای سدوم اردن در بحیرهالموت ریخته از آنجا بوادی سدیم تا خلیج اتلانتیک و دریای قلزم جاری میگردید و از قرار معلوم وادی کبیر عربه که باعث تشکیل وادی اردن میباشد رشته ٔ اتصال طرف جنوبی بحیرهالموت با خلیج اتلانتیک یا عقبه بوده خروج راه این وادی در میان جنوب و جنوب مغربی است و طول آن از بحیرهالموت تا عقبه بخط مستقیم تخمیناً یکصد میل است در انتهای بحیرهالموت ریگ زاری تشکیل یافته در میان تل هائی که بطرف جنوب اند بمسافت 1018 میل ممتد و ارتفاعش با ارتفاع دریا مساوی است و در آنجا با تل گل سفید که 18 یا 23 ذرع ارتفاع دارد و نزدیک است که وادی را تقاطع کند محدود میشود لکن در طرف مغربی دره ّایست که عرضش تخمیناً نیم میل و بطرف جنوب کشیده داخل وادی عریض عربه میگردد و محل مجرای آبهای عربه به دریای قلزم میشود و تل مرقوم احتمال میرود که اکربیم کتاب مقدس باشد که منتها الیه الغور و ابتدای عربه را تعیین مینماید و از آنجابدون مانع تا بعقبه ممتد است و سلسله ٔ کوهها آن را احاطه کرده است و رودهائی که از این کوهها جاری است در فصل تابستان قبل از آنکه به وادی رسد در همان سنگلاخ خشکیده و مفقود میشود و در فصل تابستان این وادی کلیه بی آب است و البته بدون آب هم در دشتهای عربستان سبزه یافت نخواهد شد و در تمام این وادی اثری از آثار صنعت بشری بهیچوجه یافت نمیشود و این رای که بر آن است که رود اردن سابقاً از این وادی میگذشته است مردود است زیرا که بحیرهالموت تخمیناً 650 ذرع از خلیج عقبه پائین تر است و هم آبهای بیشتر رودهای این حوالی بطرف شمال به دریای قلزم جاری است البته منتهای اردن از قدیم و حال در اینجا بوده و هست لکن نائب لینچ و سایرین میگویند که محتمل است تمام وادی و اردن شمال و جنوب فرو نشسته بگودی حالیه رسیده باشد در صورت صحت این رای احتمال میرود که این مطلب مدت مدیدی قبل از انهدام سدوم و عموره یعنی مداین موتفکات واقع شده باشد. (سفر پیدایش 19: 17- 28 و 30) (قاموس کتاب مقدس از صص 32- 36). || نام شهریست. (ربنجنی). شهریست بشام. (منتهی الارب). گویند قبر حضرت یعقوب و چاه یوسف در آنجاست و آورده اند که مسکن حضرت یعقوب بر دوازده فرسنگی اردن بوده. (برهان قاطع) (جهانگیری). نام کوره ایست واهل سیر گویند که: اردفن (؟) و فلسطین دو پسر سام بن ارم بن سام بن نوح علیه السلام است و کوره ایست وسیع و غور و طبریه و صور و عکا و بلاد دیگر بین آنها جزو این کوره است. اردن دارای کوره هایی است از آن جمله کوره ٔ طبریه و کوره ٔ عکا و جز آن. و ذکر اردن در کتب فتوح بسیار آید. گویند شرحبیل بن حسنه اردن را در حصار گرفت و پس از روزی چند اهل آنرا بجان و مال و کنائس (مگر آنچه را که متروک نهند و جلای وطن کنند) امان دادو مسجدی مسلمانان را مقرر کرد و اردن را بجز طبریه فتح کرد سپس اهل آن در خلافت عمر نقض عهد کردند و گروهی از روم و جز آنان بدیشان پیوستند پس ابوعبیده عمروبن العاصی را با چهار هزار تن بدانجا فرستاد و او جمیع شهرهای اردن و حصن ها را بدون جنگ با شرایطی نظیرمعاده ٔ شرحبیل تصرف کرد از آن جمله بیسان و افیق و جرش و بیت رأس و قدس و جولان و عکا و صور و صفوریه بود و بر سواد اردن و همه ٔ اراضی آن غالب آمد تا آنگاه که بسواحل روم رسید سپاه رومیان بسیار شد، وی به ابوعبیده نامه نوشت و از او استمداد جست. ابوعبیده یزیدبن ابی سفیان را بسوی او فرستاد و در مقدمه، معاویه برادر خود را گسیل داشت پس یزید و عمر سواحل روم را فتح کردند پس ابوعبیده به عمر نامه نوشت و ویرا ازفتح اردن بیاگاهانید و معاویه را درین ناحیه اثری جمیل است و پیوسته مرکز صناعت اردن در عکا بود تا هشام بن عبدالملک آنرا بصور نقل کرد و حال تا دیری از خلافت بنی عباس بدین منوال باقی بود. متنبی در مدح بدربن عمار والی ثغور اردن و ساحل از قبل ابی بکر محمدبن رائق گوید:
تهنی بصور ام نهنئها بکا
و قل ّالذی صور وانت له لکا
و ماصغرالاردن والساحل الذی
حبیت به الا الی جنب قدرکا
تحاسدت البلدان حتی لو انها
نفوس لسار الشرق والغرب نحوکا
و اصبح مصرلاتکون أمیره
ولو أنه ذومقله و فم بکا.
و جماعتی از علماء به اردن منسوبند. (از معجم البلدان). سمعانی گوید اکنون در دست فرنگیان است. (انساب سمعانی). ناحیتی است بشام خرم و آبادان و با نعمت بسیار و طبریه قصبه اردن است. (حدود العالم). و رجوع بعیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1ص 73 و تاریخ الحکماء قفطی ص 72 و 324 و عقدالفرید ابن عبد ربه چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 49 و ج 5 ص 156 و158 و ج 7 ص 284 و مجمل التواریخ و القصص ص 175 و 272 و التفهیم ص 248 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188 و حبط ج 1 ص 41، 161، 167، 243، 246، 260 و حدائق السحر ص 92 و ایران باستان ص 403 و حلل السندسیه ج 1ص 40 وقاموس الاعلام ترکی شود.

اردن. [اَ دِ] (اِخ) نجدی است پردرخت که قسم اعظم آن در ایالتی بهمین نام واقع است و به بلژیک امتداد یابد. نبرد اردن، در نخستین جنگ جهانگیر (20- 24 اوت 1914 م.) در این موضع روی داد. مساحت این ناحیه 20021 میل مربع و هوای آن بارد و مرطوب و صناعت اهالی آن ساختن ادوات آهنی و معدنی و اسلحه و شیشه و منسوجات و ساعت و معظم تجارت آن محصولات و مصنوعات است و بعلت کثرت بیشه ها شکار رائج است و این بخش به 5 مقاطعه و 31 دائره و 478 ناحیه تقسیم شده و در آن نوعی گوسفند با پشم طویل و فاخر و نوعی بز که موی وی شبیه بموی بز کشمیر است یافت شود که از آن شالهای قیمتی کنند. (ضمیمه ٔ معجم البلدان).


نمک

نمک. [ن َ م َ] (اِ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ملح. ابوعون. عسجر. (منتهی الارب). ابوصابر. ابوالمطیب. (المرصع). ماده ٔ کانی سفیدرنگ شورمزه ای که در غذا کنند. نمک طعام:
چون شود خود نمک تبه چه علاج.
خسروانی.
اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند نیکو افتد. (حدود العالم).
به خایه نمک برپراکند زود
به حقه درآکند برسان دود.
فردوسی.
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی.
عسجدی.
هرگز نبود شکر به شوری چو نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کشک.
محمودی (از فرهنگ اسدی).
گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند.
ناصرخسرو.
و هفت شبانروز در نمک آب نهند و هر روز آب و نمک تازه کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). چوزه ٔ مرغ خانگی... بپزند و اندکی توابل برافکنند و نمک او نمک سقنقور کنند که با زنجبیل آمیخته بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). گوشت نمک سود گرم و خشک باشد به سبب نمک و دیر گوارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
ز بس که بی نمکی کرده با من این ایام
در آب دیده ٔ گریان گداختم چو نمک.
ادیب صابر.
رخ را نمکستان کنم از اشک شور از آنک
چشمم نمک چِنَد ز لب نوشخند او.
خاقانی.
گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک
تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه وار.
خاقانی.
چون بر این خوان نمک بی نمکی است
دیده از غم نمک افشان چه کنم.
خاقانی.
هم شکری تو هم نمک با تو چه نسبت آب را
چند به رغم دوستان دشمن خویش پروری.
خاقانی.
گلابم ولی دردسر می دهم
نمک خواه خود را جگر می دهم.
نظامی.
گر کبابش از نمک اندک غباری بر دل است
حاش ﷲ گر مرا زآن هیچ باری بر دل است.
بسحاق.
|| ملاحت. آن. لطف. جذابیت:
خشک شد آن دل که ز غم ریش بود
کآن نمکش نیست کز این پیش بود.
نظامی.
تا کمر از زلف زره بافته
تا قدم از فرق نمک یافته.
نظامی.
کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری
دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری.
سعدی.
ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک
هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک.
حافظ.
|| ظرافت. لطافت. حسن. جمال. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || خوبی و لطف. (از آنندراج). || مزه. مطبوعی. جاذبه:
نمک صبح در آن است که خندان باشد
بخیه ظلم است به زخمی که نمایان باشد.
صائب (از آنندراج).
رجوع به نمک داشتن شود. || ممالحه. نمک خوارگی.
- حق نمک، حق ممالحت. حق نعمت:
ای دل ریش مرا با لب توحق نمک
حق نگه دار که من می روم اﷲ معک.
حافظ.
لب و دندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه های کباب.
حافظ.
شور من حق نمک بر همه دل ها دارد
نیست ممکن که فراموش کنند احبابم.
صائب.
|| نعمت. رجوع به معنی قبلی شود.
- نمک کسی را خوردن، از نعمت او متنعم شدن.
|| نان. (یادداشت مؤلف). رجوع به معنی قبلی شود. || جان. حیات. گذران. معاش (؟). (ناظم الاطباء). || (اصطلاح شیمی) نمک به طور عام جسمی است که از ترکیب یک اسید با یک فلز یا تأثیریک اسید بر یک باز به دست آید و در صورت اخیر فلز باز به جای ئیدرژن اسید می نشیند. نمک ها در طبیعت به حالت محلول یا جامد یافته می شوند. مهمترین نمک ها عبارت است از نمک طعام (کلرور سدیم) و سنگ آهک (کربنات کلسیم) و شوره (نیترات پتاسیم) و نمک فرنگی (سولفات سدیم) و سنگ گچ (سولفات کلسیم). اکثر نمک ها در آب محلولند و برخی نامحلول، بدین شرح: از کلرورها (نمک های اسید کلریدریک) بجز کلرورهای مس و جیوه و نقره بقیه در آب حل می شوند و کلرور سرب فقط در آب جوش محلول است. نیترات ها در آب محلول اند. از سولفات ها فقط سولفات های سرب و باریم و کلسیم نامحلول اند. از سولفورها تنها سولفورهای سدیم و پتاسیم و آمونیوم در آب حل می شوند. از کربنات ها کربنات های قلیائی یعنی سدیم و پتاسیم و آمونیم محلول اند. محلول نمک ها جریان برق را هدایت می کند. (از فرهنگ فارسی معین).
ترکیب های دیگر:
- آب نمک. بانمک. بی نمک. پرنمک. خوش نمک. کم نمک. کورنمک. رجوع به هریک از این مدخل ها شود.
- نمک اندرانی، نمک درآنی. نمک ذرآنی. (یادداشت مؤلف). رجوع به ملح اندرانی و نمک ترکی شود.
- نمک بلور؛ نمک ترکی. (فرهنگ فارسی معین).
- نمک بلوری، نمک بلور. نمک ترکی.
- نمک ترکی، ملح ذرآنی. ملح اندرانی. تبرزین. قسمی نمک شبیه به بلور که چون شیشه متبلور است و غیر حاجب ماوراء. (یادداشت مؤلف). قطعات متبلور نمک طعام که در سیستم مکعب متبلور می شوند و ضمن استخراج نمک سنگ از معدن به دست می آیند. دل نمک. نمک بلور. (فرهنگ فارسی معین).
- نمک چینی، ثلج الصین. حجر آسیوس. بارود. باروت. (یادداشت مؤلف).
- نمک حرام، قوت و روزی و نانی که از راه حرام به دست آید.
- نمک حلال، مقابل نمک حرام. (آنندراج). نان و قوتی که از راه حلال کسب کرده شود.
- نمک خوش، ملح المطیب. (یادداشت مؤلف).
- نمک سرخ و از او [از شهر کش] استران نیک خیزد و ترنگبین و نمک سرخ که به همه ٔ جهان برند:. (حدود العالم).
- نمک سقنقور، نام این دارو در ذخیره ٔخوارزمشاهی مکرر آمده است خاصه در داروهای زیادت کننده ٔ باه. ظاهراً مراد سقنقور نمک سوزکرده باشد، چنانکه مردم گیلان ماهی شور کنند و از آن به جای نمک استفاده کنند. (یادداشت مؤلف): و نمک او نمک سقنقور کنند که با زنجبیل آمیخته بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- نمک سنگ، نمک طعامی که به صورت تکه سنگ و قطعات بزرگ و کوچک از معدن استخراج شده باشد. نمک نکوبیده. نمک سنگی. (فرهنگ فارسی معین):
از زبان لعل لبش تلخی گفتار نبرد
نمک سنگ کجا تلخی بادام کشد.
صائب (از آنندراج).
عکس رخسار تو گلرنگ کند آینه را
از ملاحت نمک سنگ کند آینه را.
نجفقلی خان (از آنندراج).
- نمک سنگی، نمک سنگ.
- نمک طبرزد، قسمی از نمک بلوری معدنی. (ناظم الاطباء).
- نمک طعام، ملح سدیم اسید کلریدریک است. نمک طعام به صورت معادن عظیمی در ته نشست ها و رسوبات در ضمن چین خوردگی ها وجود دارد که به شکل نمک سنگ آن را استخراج می کنند. همچنین در آب دریاها به مقدار فراوان موجود است و قابل استخراج است. (فرهنگ فارسی معین). نمکی که در غذا کنند. نمک خوراکی.
- نمک فرنگی، سولفات مَنْیَزی متبلور را گویند و به عنوان مسهل استعمال می شود. نمک فرنگی اصل. (از فرهنگ فارسی معین).
- نمک فرنگی اصل. رجوع به ترکیب قبل شود.
- نمک فرنگی مصنوعی، سولفات سدیم که آن را سولفات دوسود هم گویند و مسهلی است قوی.
- نمک قلیا، کربنات سدیم طبیعی که جسمی است سفیدرنگ و در پزشکی برای رفع ترشی معده مورد استعمال است و در شیشه سازی و صابون پزی نیز مصرف دارد.
ترکیب های دیگر:
- نمک کلوخه. نمک کله قندی. نمک کوفته. نمک کوهی. نمک هندی.
- چون نمک بر (در) آتش بودن، بی صبر و بی آرام بودن:
بر سر آتش از این بی نمکی
گر نمک نیستم افغان چه کنم.
خاقانی.
نعره کنان چون نمک بر آتشم ایرا
غم نمکم بر دل فگار برافکند.
خاقانی.
نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدد از فغان ببینم.
خاقانی.
- چون نمک در آب گداختن:
ز بس که بی نمکی کرده با من این ایام
در آب دیده ٔ گریان گداختم چو نمک.
ادیب صابر.
- نمک بر (در) آتش افکندن، کنایه از شور و غوغا و فریاد کردن است. (از انجمن آرا) (برهان قاطع).
- نمک بر جراحت (زخم، ریش، خستگی، داغ، سوختگی، سوخته) کردن (ریختن، پاشیدن، افکندن، راندن، زدن، افشاندن، بستن، پراکندن)، داغ کسی را تازه کردن. با طعنه و شماتت بر اندوه مصیبت زده ای افزودن:
درخت خرمی را شاخ مشکن
نمک بر سوخته کمتر پراکن.
(ویس و رامین).
بشد دایه همانگه پیش رامین
نمک کرد از سخن بر ریش رامین.
(ویس و رامین).
نگار من چو درآید به خنده ٔ نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان.
سعدی.
اگر سرمایه ٔ خونابه کم شد
دلا زآن لب نمک بر ریش افکن.
کلیم (از آنندراج).
آنکس که بر جراحت ما می زند نمک
می کرد کاش حق نمک را رعایتی.
صائب (از آنندراج).
این چه نمک بود به داغم زدی
بوی بهاری به دماغم زدی.
وحید (از آنندراج).
- نمک بر (در) جگر داشتن، کنایه از محنت و عذاب کشیدن است. (انجمن آرا). کنایه از محنت بر محنت و عذاب بر عذاب کشیدن. (برهان قاطع) (رشیدی) (آنندراج).
- نمک بردل کسی برافکندن، بر رنج و بیقراری کسی افزودن:
نعره کنان چون نمک بر آتشم ایرا
غم نمکم بر دل فگار برافکند.
خاقانی.
- نمک در چشم کردن (سودن، ریختن، افکندن، پراکندن)، کور کردن:
بخیه را چون محرم راز نهان خود کنیم
ما که از غیرت نمک در چشم سوزن کرده ایم.
صائب (از آنندراج).
در چشم اعتبار نمک سودن است و بس
در شوره زار علم اگر هست حاصلی.
صائب (از آنندراج).
- نمک در (به) دیگ سودا (آرزو، تمنا) کردن (افکندن):
آن نمک هائی که دیگ آرزو در کار داشت
روزگار از شوربختی می کند در مرهمم.
کلیم (از آنندراج).
دل را به آرزوی لبش نیست دسترس
مسکین نمک به دیگ تمنا نمی کند.
کلیم (از آنندراج).
کلیم از فکر آن لب های پرشور
نمک در دیگ سودا بیش افکن.
کلیم (از آنندراج).
- نمک نداشتن دست کسی، ناسپاس بودن کسان از احسان های او. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
مثقال نمک است و خروار هم نمک است.
نمک خورد و نمکدان دزدید (یا شکست).
نمک یک انگشت است.
وای به روزی که بگندد نمک.
هرچیزکه در کان نمک رفت نمک شد.

نمک. [ن َ م َ] (اِ مصغر) از: نم + ک (پسوند تصغیر). رطوبتی اندک. اندک نم و رطوبتی. قطره ای:
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی.
عسجدی.


غور اردن

غور اردن. [غ َ رِ اُ دُن ن] (اِخ) یا غورالاردن. رجوع به غور (جایی میان قدس و حوران)، نخبه الدهر دمشقی و معجم البلدان شود.


دریاچه

دریاچه. [دَرْ چ َ / چ ِ] (اِمصغر) مصغر دریا. دریای خرد. آبی ایستاده و وسیع محاط به خشکی چون دریاچه ٔ ساوه و دریاچه ٔ زره، و بحر خزر که دریاچه ای است. (یادداشت مرحوم دهخدا). دریای کوچک و دریای محدود و آبگیر و برکه. (ناظم الاطباء). اُبَیحِر. بحیره. دریااک. دریاژه. دریاهک. دریایک. دریاهه. پهنه ٔ نسبهً وسیع آب راکد در داخل خشکی. فرورفتگی نسبهً وسیعی مملو از آب در دل خشکی. منشاء بیشتر دریاچه های موجود در عمل یخچالهاست (پر شدن حوضه ها که بوسیله ٔ یخچال ها حفرشده، یا بسته شدن جریان رودخانه ها بوسیله ٔ یخ) انواع دیگر دریاچه عبارت است از دریاچه های حادث از انسداد اتفاقی جریان آب رودخانه، دریاچه های طوقی، مردابهای ساحلی که در نزدیک مصب رودخانه تشکیل میشوند، قسمتهائی از اقیانوس که بواسطه ٔ عمل آتشفشانی جدا میشوند، و دهانه های آتشفشانهای خاموش که آب در آنها گرد می آید. بیشتر دریاچه ها شور یا تلخند بعضی از این دریاچه ها اعقاب دریاچه های آب شیرین هستند که از تبدیل اقلیم مرطوب به کم آب حادث شده اند (مانند دریاچه ٔ شور بزرگ و بحرالمیت). برخی از آنها از اقیانوس جدا شده اند (مانند دریای خزر و آرال). بزرگترین دریاچه های طبیعی زمین عبارتند از خزر، سوپریور، هکتوریا، نیانزا، آرال، میشیگان و هورون. بلندترین دریاچه های زمین تیتیکاکا و پست ترین آنها بحرالمیت است. (از دائرهالمعارف فارسی). || مخزن های دریاچه مانند ساخته ٔدست انسان را نیز دریاچه میخوانند (مانند دریاچه ٔ سد کرج) وسیعترین این دریاچه ها دریاچه ٔ حادث از سد کاریبا بر رود زامبزی در افریقاست. (از دائرهالمعارف فارسی). || حوض بزرگ که در باغهای بزرگ است. (یادداشت مرحوم دهخدا). مطلق حوض کلان و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته است. (آنندراج):
دریاچه ای است دست کریمان روزگار
کز رای سایلان بودش آبشارها.
اشرف (از آنندراج).
|| در تداول مردم گناباد به حوض وسط خانه اطلاق می شود. (یادداشت پروین گنابادی). || نهر. (از آنندراج):
ز دریاچه ٔ گنگ تا آب سند
شدندش زبون تاجداران هند.
هاتفی (از آنندراج).

واژه پیشنهادی

بزرگ‌ترین دریاچه فصلی نمک ایران

دریاچه نمک خور در شهرستان خور و بیابانک استان اصفهان

تعبیر خواب

نمک

دیدن نمک سفید خوش بود - یوسف نبی علیه السلام

فرهنگ فارسی هوشیار

نمک

ماده ای است سفید رنگ که به آسانی سائیده میگردد و در آب حل میشود و آنرا برای لذیذتر کردن غذاها بکار میبرند، نمک طعام (اسم) بطور عام جسمی است مرکب که از ترکیب یک اسید با یک فلز و یا تاثیر یک اسید بر یک باز بدست میاید و در صورت اخیر فلز باز بجای ئیدروژن اسیدمی نشیند ملح، نمک طعام. یا ترکیبات:نمک بلور. نمک ترکی. یانمک ترکی. قطعات متبلور نمک طعام که در سیستم مکعب متبلور میشوند و ضمن استخراج نمک سنگ از معدن بدست میایند. دل نمک نمک بلور. یانمک سنگ. نمک طعامی که بصورت تکه سنگ و قطعات بزرگ و کوچک از معدن استخراج شده باشد نمک کوبیده نمک سنگی. یانمک سنگی. نمک سنگ. یا سنگ طعام. نمک طعام بصورت معادن عظیمی در ته نشست ها و رسوبات در ضمن چین خوردگیها وجود دارد که بشکل نمک سنگ آنرا استخراج میکنند و همچنین در آب دریاها بمقدار فراوان موجوداست و در صورت لزوم قابل استخراج میباشد. نمک طعام درآب محلول است و از مهمترین املاحی است که در اغذیه روزانه مورد استفاده است نمک. یا نمک فرنگی. سولفات دو منیزی متبلور را گویند و بعنوان مسهل در تداوی تجویز میشود نمک فرنگی اصل سولفات دومنیزی. یا نمک فرنگی اصل. نمک فرنگی. یا نمک فرنگی مصنوعی. یا نمک قلیا. کربنات سدیم طبیعی را گویند که در صورت خلوص جسمی است سفید رنگ گویند و دارای طعم شور است و در آب گرم حل میشود و در پزشکی مورد استفاده است و برای رفع ترشی زیاد معده تجویز میشود. درشوره زارها وجود دارد و از خاکستر اشنان نیز بدست میاید. در شیشه سازی و صابون پزی نیز مصرف میشود. یا حق نمک. حق هم صحبتی و هم غذایی: ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک حق نگه دار که من میروم الله معک. (حافظ. ‎ 204) یا نمک بر جگر داشتن. محنت بر محنت و عذاب پی عذاب کشیدن. یا نمک درآتش افکندن. شور و غوغا و فریاد کردن، ملاحت آن. یا نمکها. موادی هستند مرکب از بنیان یک اسید با یک فلز که در فرمول آنها فلز جانشین ئیدرژن اسیدی شده است که بنیانش درترکیب نمک بکار رفته. نمکها در طبیعت بحالت محلول یا جامد یافت میشوند. مهمترین نمکها عبارتند از نمک طعام (کلرورسدیم) و سنگ آهک (کربنات کلسیم) و شوره (نیترات پتاسیم) و نمک فرنگی و سنگ گچ (سولفات کلسیم) . برخی نمکها درآب محلولند و برخی نامحلولند (اکثر محلول میباشند) . نمکهای محلول و نامحلول در آب عبارتند از: کلرورها که نمک های اسید کلریدریک میباشند. تمام آنها محلولند بجز کلرورهای مس و جیوه و نقره و سرب (کلرور سرب فقط در آب جوش حل میشود)، نیتراتها که نمکهای اسید نیتریک میباشند) . همه درآب محلولند، سولفاتها که نمکهای اسید سولفوریک میباشند و باستثنای سولفاتهای سرب و باریم و کلسیم بقیه درآب حل میشوند، سولفورها که نمکهای اسید سولفوریک هستند و همه در آب نامحلولند باستثنای سولفورهای سدیم و پتاسیم و آمونیوم که در آب حل میشوند (بعبارت دیگر فقط سولفورهای فلزات قلیایی درآب محلولند) . ‎ -5 کربناتها که نمکهای اسید کربنیک میباشند و همه در آب نامحلولند باستثنای کربناتهای سدیم و پتاسیم و آمونیوم (کربناتهای قلیایی فقط در آب محلولند) . محلول نمکهاجریان برق را هدایت میکند و علت آن است که محلول نمکها درآب بصورت دو } یون 4 { تجزیه میشود: یکی یون فلزی و دیگر یون بنیان اسید املاح.

فرهنگ عمید

نمک

جسمی سفیدرنگ، بلوری، شورمزه، و محلول در آب که در اغذیه می‌ریزند و با بسیاری از خوراکی‌ها خورده می‌شود که از آب دریا و از معدن به‌دست می‌آید، کلرور سدیم، نمک طعام،

معادل ابجد

دریاچه نمک اردن

588

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری